مرسانا مرسانا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره

سالهای رنگین من

اخرین روزهای این خونه

دختر ناز و قشنگم الان که دارم این پست مینویسم رو پام خوابیدی خسته شدی اخه یه پامون  تو این خونه است یه پامون تو اون خونه شمام که تو بغلی از همه بیشتر کلافه میشی اگه خدا بخواد تا یکی دو روز دیگه میریم تو خونه جدیدمون فکر کنم این اخرین پستی هست که تو این خونه مینویسم تا یه مدت هم نمیتونم بیام وبت اخه تا تلفن و اینترنت وصل بشه یکی دو ماه طول میکشه . دلمون واسه همه دوستای مجازیمون تنگ میشه البته از هر جا که تونستم میام سری به خونه های دوست جونامون میزنم. مرسانای ملوسم ببخشید که این روزها نمیتونم زیاد به شما رسیدگی کنم خیلی درگیرم و دست تنهام کاش خاله جون پیشم بود دیگه غصه نداشتم حداقل نانازم راحت بود. هزاران بار دوستتتتتتت دا...
7 تير 1392

تلنگر

مرسانای من نازنینم خوب من دوست دارم فقط از این کلمات استفاده کنم دوست دارم فقط خاطره خوب واست بنویسم دوست دارم تو این خونه فقط لبخند تو به تصویر بکشم ولی چه کنم که نشد . گاهی وقتها مادرها بدون اینکه بخوان یا متوجه باشن باعث گریه دلبندشون میشن درست مثل من مامانی . امشب داشتم به شما غذا میدادم همیشه وقتی مینشونمت یه متکا پشتت میذارم که اگه افتادی ضربه نخوری ولی نمیدونم چرا امشب سهل انگاری کردم یک دفعه رفتی به عقب و اونچه که نباید بشه شد نفس من جون دلم غش کردی و نفست بالا نمی اومد الهی مامانی فدات شه هر کاری بابایی میکرد نفست بالا نمی اومد من که مردم به معنای واقعی مردم طفلک بابایی نمی دونست چی کار کنه منم که متاسفانه دست و پامو گم می...
31 خرداد 1392
1